lonly.girl

 

 

 

آدم های بزرگ عظمت دیگران را میبینند

آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند

آدمهای كوچك عظمت خود را در تحقیر دیگران میبینند.

 

 

 

آدم های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند
آدم های متوسط به دنبال کسب دانش هستند
آدم های کوچک به دنبال کسب سواد هستند

 


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:24 توسط E.A| |

 

درانجیل آمده است: « او در جایگاه پالاینده و خالص کننده نقره خواهد نشست
این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل خوانی را دچار سردرگمی کرد. آنها نمی‌دانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی می‌تواند داشته باشد. از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد ...


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:,ساعت 14:30 توسط E.A| |

شیوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه وطلا را به خانه زنی با چندین بچه قد ونیم قد برد . زن خانه وقتی بسته های غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویی از همسرش و گفت: " ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند. شوهر من آهنگری بود ، که از روی بی عقلی دست راست ونصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتی هنوز مریض و بی حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولی به جای اینکه دوباره سر کار آهنگری برود می گفت که دیگر با این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود .

من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمی خورد ، برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل ...


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 11 شهريور 1391برچسب:,ساعت 11:5 توسط E.A| |

یک روز سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد.


شخصی نشست و چند ساعت به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده درپیله نگاه کرد. سپس فعالیت پروانه متوقف شد و به نظر رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمی تواند ادامه دهد.
آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با قیچی پیله را باز کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما بدنش ضعیف و بالهایش چروک بود. آن شخص باز هم به تماشای پروانه ادامه داد چون انتظار داشت که بالهای پروانه باز، گسترده و محکم شوند و از بدن پروانه محافظت کنند.

هیچ اتفاقی نیفتاد!

در واقع پروانه بقیه عمرش به خزیدن مشغول بود و هرگز نتوانست پرواز کند.

چیزی که آن شخص با همه مهربانیش نمی دانست این بود که محدودیت پیله و تلاش لازم برای خروج از سوراخ آن، راهی بود که خدا برای ترشح مایعاتی از بدن پروانه به بالهایش قرار داده بود تا پروانه بعد از خروج از پیله بتواند پرواز کند.

نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت 11:29 توسط E.A| |

 

مبلغ اسلامی بود . در یکی از مراکز اسلامی لندن.
عمرش را گذاشته بود روی این کار تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود
و کرایه را می پردازد . راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد .


می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه !
آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی
گذشت و به مقصد رسیدیم .
موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم ...


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:,ساعت 10:7 توسط E.A| |

 

روزگاری در مرغزاری گنجشکی بر شاخه یک درخت لانه ای داشت و زندگی می کرد .گنجشک هر روز با خدا راز ونیاز و درد دل می کرد و فرشتگان هم به این رازو نیاز هر روزه خو گرفته بودند تا اینکه بعد از مدت زمانی طولانی رخ داد و بعد از آن ، ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﮔﻨﺠﺸﻚ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻫﻴﭻ ﻧﮕﻔﺖ. ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥﺳﺮﺍﻏﺶﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﺧﺪﺍ ﻫﺮﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﻲﮔﻔﺖ". ﻣﻲآﻳﺪ، ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺷﻲ ﻫﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﻏﺼﻪ ﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﻣﻲﺷﻨﻮﺩ ﻳﮕﺎﻧﻪ ﻗﻠﺒﻲﺍﻡ ﻛﻪ ﺩﺭﺩﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﻪ ﻣﻲﺩﺍﺭﺩ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﮔﻨﺠﺸﻚ ﺭﻭﻱ ﺷﺎﺧﻪﺍﻱ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﺩﻧﻴﺎ ﻧﺸﺴﺖ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﻟﺒﻬﺎﻳﺶ ﺩﻭﺧﺘﻨﺪ، ﮔﻨﺠﺸﻚ ﻫﻴﭻ ﻧﮕﻔﺖ ﺧﺪﺍ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﺨﻦﮔﺸﻮﺩ: " ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺍﺯ آﻧﭽﻪ ﺳﻨﮕﻴﻨﻲ ﺳﻴﻨﻪ ﺗﻮﺳﺖ". ﮔﻨﺠﺸﻚ ﮔﻔﺖ...


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:,ساعت 10:7 توسط E.A| |

یک روز مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:,ساعت 11:20 توسط E.A| |

 

روزی یک کوهنورد معمولی تصمیم گرفت قله اورست را فتح کند، اما او هر بار ناکام بر می گشت، تا جایی که وقتی سال چهارم فرا رسید و او از چهارمین صعود به اورست نیز باز ماند، مسوولان کوهنوردی به سراغش رفتند و گفتند: هی جوان، می بینی که نمی توانی به قله برسی، بهتر نیست از این فکر خارج شوی؟ اما کوهنورد جوان با قاطعیت پاسخ داد: نه! و موقعی که از او دلیلش را پرسیدند گفت: دلیلش خیلی واضح است، اورست به اوج قدرت خود رسیده، اما من همچنان در حال رشد هستم، پس یقیناً یک روز از او پیشی می گیرم.

نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 21:42 توسط E.A| |

شيري در جنگل آهويي را شكار كرد. گرگ و روباهي هم از دور پيدا شدند. شير به گرگ دستور داد كه آهو را پوست كنده و آماده خوردن نمايد.

گرگ اجراي امر كرده و پس از لحظاتي شير از گرگ پرسيد. گوشت آهو را آماده و تقسيم نمودي؟

گرگ جواب داد: بله قربان.

شير گفت: چگونه؟


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:55 توسط E.A| |

پسرك فقیری برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دست فروشی می كرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد كه تنها یك سكه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود كه شدیداً احساس گرسنگی می كرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا كند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز كرد. پسرك با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یك لیوان آب درخواست كرد.

 


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 9:25 توسط E.A| |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد


قالب وبلاگ : فقط بهاربيست



قالب پرشین بلاگ - پزشک متخصص - گویا آی تی - تک تمپ - سکوت | قالب بلاگ اسکای - گرافیک - وبلاگ