lonly.girl
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت ! چه لطیف است حس آغازی دوباره،
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد !
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد !
و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس…
و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!
و چه اندازه شیرین است امروز…
روز میلاد…
روز تو!
روزی که تو آغاز شدی!
امین جان تولد مبارک
قالب وبلاگ : فقط بهاربيست |