lonly.girl
سلام. آغاز ماه رمضان مبارک باد امروز میخواستم تو سایت یاهو ایمیلم رو چک کنم که یه مطلب روی سایت دیدم که خیلی برام جالب بود و خواستم تو وبلاگم بذارم. این مطلب درمورد رمضان و آدابی که غیرمسلمان ها باید رعایت کنند، بود جالبه که تو سایت یاهو برای غیر مسلمان ها آداب رمضان را شرح داده در صورتی که تو کشور خودمون که یک کشور اسلامیه مردم مسلمان خیلی از موارد رو رعایت نمی کنند و حرمت رمضان را نگه نمیدارند. مطلب سایت یاهو رو می تونید در ادامه مطلب ببینید...
دو راهب در باران میرفتند. گل و لای زیر پایشان به اطراف پاشیده میشد. همانطور که آرام آرام میگذشتند، دختر زیبایی را دیدند که لباس فوقالعاده زیبایی بر تن کرده بود و به علت وجود گل و لای نمیتوانست از آنجا عبور کند. راهب مسنتر بدون اینکه کلامی بر زبان بیاورد آن زن را بلند کرد و از این طرف خیابان به آن طرف خیابان برد. بقیه راه، راهب جوانتر ناراحت و عصبی بود و نتوانست تا پایان راه خودش را کنترل کند و به محض اینکه به مقصد رسیدند، گفت: چطور توانستی، حتی تصورش هم دشوار است، که زنی را روی بازوهای خود حمل کنی؟ آن هم به آن زیبایی و جوانی؟ این عمل تو خلاف آموزشهای ماست. بازتاب بسیار بدی دارد. راهب مسنتر گفت: من او را آن طرف خیابان بردم اما شما هنوز او را در ذهنت داری؟ یوسف می دانست تمام درها بسته هستند اما بخاطر خدا، بارون و دوست دارم هنوز چون تورو یادم میاره حس می کنم پیش منی وقتی که بارون می باره
1. همیشه به مردم بیش از انتظاراتشان ببخشید و اینکار را با روی خوش انجام دهید.
2. شعر مورد علاقه تان را از بر کنید. ... خواستم برایت هدیه بگیرم گل گفت: که مرا بفرست که مظهر زیباییم برگ گفت: که مرا بفرست که مظهر ایستادگی ام بید گفت: که مرا بفرست که مظهر ادبم که همیشه سر به زیر دارم به فکر فرو رفتم و سرم را به زیر انداختم به ناگاه قلبم را دیدم که بهترین چیز در زندگیم هست به ناگه فریاد زدم: که قلبم را می فرستم چون او خود زیباست، مظهرایستادگیست سربه زیرو با نجابتست وحید جان تولدت مبارک
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت ! چه لطیف است حس آغازی دوباره،
رییس جمهوری می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند. «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید. » رئیس جمهور بیرون رفت و در را بست… سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند. نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود! آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است.. او با چشمان بسته در گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد... و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...
ادامه مطلب
حتی به سوی درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش بازشد...
"اگر تمام درهای دنیا هم برویت بسته بود، بدو، چون خدای تو و یوسف یکیست"
3. هر آنچه که می شنوید را باور نکنید، همه دارایی تان را خرج نکنید و هر چقدر که می خواهید نخوابید.
4. وقتی به کسی میگویید "دوستت دارم" واقعاً داشته باشید.
5. وقتی میگویید "متاسفم"، در چشم طرف مقابل نگاه کنید.
ادامه مطلب
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد !
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد !
و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس…
و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!
و چه اندازه شیرین است امروز…
روز میلاد…
روز تو!
روزی که تو آغاز شدی!
امین جان تولد مبارک
آنان را در اتاقی قرار دادند و رئیس جمهور به آنان گفت که:
ادامه مطلب
قالب وبلاگ : فقط بهاربيست |